بغض

ساخت وبلاگ
به طور کلی مواقع ترس یا استرس ناخودآگاه علاقه دارم کتاب نوشته شدم رو بخونم و دوباره بازنویسی و اصلاحش کنم، ایده های جدید برای طرح کتاب جدید بسازم، فیلمای مورد علاقه امو ببینم به هر نحوی برم بیرون کتابا با موضووعات مورد علاقمو بخونم، به گلام برسم... و کلا تو فکر فرو برم و هرکاری ازم برمیاد انجام بدم تا از زیر موضوع استرس زا شونه خالی کنم. انگار یه لاک دفاعی دارم که اینجور مواقع میرم داخلش و درنمیام!!! اما این همیشه خوب نیست. درسته آدم باید یه موقع هایی از ترس، خودش به سمت موضوعات جالب و آرام بخش بکشونه اما نه همیشه. این راه فقط تو زمانی کارسازه که کاری از دست آدم برنمیاد و اینجوری حداقل حرص نمی خوره و وجود استرس رو نادیده می گیره تا راحت تر بتونه ادامه بده. که البته تو اینجور شرایط من اصلا نمی تونم رو موضوعی جز اون مسئله اعصاب خوردکنی فکر کنم!!! اما مواقعی که باید با ترسم مواجه بشم و رو بروش وایستم با این طفره رفتنا کار مدام به تعویق میندازم.بلاخره که چی؟ چند وقته خودم زیر ذره بین گذاشتم و متوجه شدم این خصلت دارم و باید براش یه راه چاره پیدا کنم. کلا یکی از ترسام مسئولیت پذیریه که اتفاقا دلیلش برعکس خیلیا،  مسئولیت پذیریه بیش از حده و ایده آل گراییه! روی همین حساب کلا نمی خوام مسئولیت بپذیرم:( و از زیربار مسئولیت درمیرم. حالا هر مدل مسئولیتی می خواد باشه! ازدواج-کار-دفاع و... اما بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49

از وقتی کارام زیاد شده وقت نمی کنم به بچه هام برسم. امروز که تعطیله و سرکار نرفتم، فرصت کردم که بهشون رسیدگی کنم. خب بچه های من خیلی زیادن. دو تاشون مامان و بابامن. بقیه شامل همه گل و گیاهام میشن. 4 تا گل ریشه داشتم که نه فرصت داشتم نه خاک و نه حتی گلدون به تعداد بود که بکارمشون. اما خب گلا نباید زیاد تو آب بمونن چون هم از بین میرن هم اینکه دیگه به محیط خاک دیر عادت می کنن... . متاسفانه ماشین هم که ندارم و ماشین خانواده هم طبق معمول دسته خواهره. مجبور شدم هرجور شده بکارمشون... یکیشون که گلدون نداشتم تو یکی از ظرفای پلاستیکی که برای ماست هست کاشتم تا بعدا به محیط خاک عادت کرد و  گلدون خریدم و جاشو عوش کنم. خاک برگ جدید هم که اصلا نداشتم!!!! با خاک مخلوط ماسه و سنگ ریزه و خاک برگ قدیمی که برای گل هاییه که یا گلدون هاشون رو عوض کرده بودم یا از دست داده بودم و باقی مونده بود استفاده کردم. اما می دونم کافی نیست چون ماده غذایی مناسب نداره واسه همونم بهشون همون اول کاری کود دادم تا باهاش سر کنن و من برم و خاک جدید بخرم و نصفه باقی مونده گلدون هاشون رو باهاش پر کنم. بعدا نوشت: دعا می کنم گلام بگیرن و به خونه جدیدشون عادت کنن بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49

حالم خوب نیست.

از حال خوب نبودن و درد کلافه امممم

بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49

یادمه زمانی که دوم یا سوم راهنمایی بودم یه تایمی معلم نداشتیم. نمی دونم سر چی حال خوبی نداشتم و حوصله حیاط رفتن نداشتم. با بچه ها نشسته بودیم و حرف می زدیم. سرم گذاشته بودم روی میز و حرفای بچه ها رو می شنیدم. دو تا از بچه ها هم داشتن با تخته پاک و گچ همو خاکی می کردن. نفهمیدم چی شد ولی یکیشون برای اینکه اون یکی نیاد طرفش میز هل داد و سر من که لبه میز بود... از اون به بعد هر بار با موهایی که کاملا بسته شده و روی پیشونی نیست تو آینه نگاه کردم اون حادثه رو دیدم.... یادم نمیاد آخرین بار کی همه موهامو بالا بستم و بیرون رفتم.اعتراف می کنم گاهی واسه خودمم اینکار نمی کنم. دوست ندارم جای اون زخم همیشگی رو ببینم و اگه گاهی به طور اتفاقی ببینمش بهم می ریزم. بعد گذشت این همه سال هنوزم اون حادثه رو فراموش نکردم و احتمالا نمی کنم. کینه ای به دل ندارم ولی این موجب نشده بتونم با این موضوع کنار بیام و همیشه موهام یه وری میریزم تا نبینمش... شاید بقیه حتی با وجود موهام ببیننش... اصلا شاید حرفای خانواده و دوستام که میگن با موهای بسته هم خیلی معلوم نیست درست باشه ولی این مشکل همیشه برای من کاملا واضح و مشخصه. یادم نمیره وقتی فیلم گشت2 رو تو سینما می دیدمش، تو این دیالوگ حسن بدجوری باهاش همزاد پنداری کردم...  " از وقتی آدمات کتکم زدن و رو صورتم خط انداختن، هر بار جلو آینه رفتم فقط تو رو دیدم" اعتراف م بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49

دیروز مهمون خارجی داشتیم... با اینکه انگلیسی حرف میزد ولی به قدری لهجه داشت که به سختی میشد منظورش فهمید. امروز آخرین مهلت ارسال مقالاته. با موبایل هرچی زنگ میزدم دفترخونه دانشگاه هیچکی جواب نمیداد. به مامانم گفتم از خونه زنگ میزد جوابگو نبودن...به یکی از دوستا گفتم از داخلی آزمایشگاه زنگ بزن بلکه داخلیو جواب بدن بازم جواب ندادن. می خواستم مقاله ویرایش شده امو بفرستم ولی خب چجوری؟ وقتی قسمت ویرایش بسته بودن!!! خلاصه بنده خدا دوستم رفت حضورا بهشون گفت  قسمت ویرایشو باز کنن..و جالب اینه که مسئولش شماره منو گرفت و خودشون شخصا زنگ زدن و پیگیری کردن. از این همه حس مسئولیت پذیری و پیگیری خوشم اومدو  وعصبانیت جواب تلفنا رو ندادن صبح یادم رفت. بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49

اعتراف می کنم که این اعتراف نامه برام خیلی سخت تر از چیزیه که تصور می کردم. حس نمی کردم برام اغرار (اقرار) (املام خوب نیست!!) به یه سری مسائل که همیشه جلو چشمامه و وانمود میکنم نیست تا این حد سخت باشه ولی هست... اما از وقتی یکی از مشکلاتم اعتراف کردم نمیگم مشکلم حل شد یا باهاش کنار اومدم ولی دیگه با خودم کمتر راجع بهش حرف میزنم...امیدوارم بتونم حلش کنم. برای همین می خوام پروژه این اعتراف که شاید سخت ترین و مهم ترین و پنهانی ترین مسئله راجع بهم هست رو هم مطرح کنم. چند بار قبلا تلاش کردم ولی نتونستم و سریع پست پاک کردم.... اما احساس می کنم اینو به خودم مدیونم به قدری که الان از سر کار این پست بذارم. من از وقتی خاطراتم یادم میاد یسری چیزایی رو می دیدم یا حس می کردم که خیلیا یا بهتر بگم هیچکی قادر بهشون نبود... . نمی دونم چرا و چطور ولی برای من ممکن بود. از بچگی از شبا می ترسیدم و یکم که بزرگ تر شدم چون یکم باهام بهتر بودن و همینطور قدرت دیدم کمتر شده بود، راحت تر بودم. اما روزگار اینطور نموند. الان چندین ساله که می بینمشون. احساسشون میکنم. می تونم اگه تو چشمای یکی یکم دقیق خیره شم فکری که اون لحظه به ذهنش میرسه رو قبل اینکه بخاود به زبون بیاره بفهمم همینطور احساساتی که اون لحظه درگیرشه حتی اگه پنهون کنه تا حدودی بفهمم... حتی یکی دو بار هم سر فهمیدن احساسات دیگرون، مامانم دید که پیش ب بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49

ناهارم گرم کردم ولی چون خیلی کم بود (از دیروز اضافه مونده بود واسه همین امروز ناهار نبرده بودم) نون و پنیر خامه ای هم برداشتم که بعد غذا اونارم بخورم و گشنه نمونم.  مهندس یه آدم خیلی شوخ طبعیه. رد شدنی مخصوصا جوری اومد که ببینه غذام چیه :)) بهش تعارف زدم و نه همیشگی رو گفت و تموم شد. بعد یه مدت گفت شما مرغو با پنیر خامه ای می خوری؟؟؟ و من زدم زیر خنده:)))) گفتم نه غذام کمه شاید یکی دو لقمه نون پنیر بخورم ولی نون با پنیر می خورم نه مرغو :))))) این بار اونم زد زیرر خنده و گفت آهان فکر کردم همزمان می خوای بخوری... پ.ن: چرا آدمای همسن مامان باباها انقدر صادق و شوخ طبعن؟ بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49

انقدر سرم شلوغه فرصت ندارم خاطراتم حتی خاطرات شب زلزله رو ثبت کنم... ولی این یکی موردیه که حتما باید بنویسم. نمی دونم چرا بعضیا به خودشون اجازه میدن به حریم شخصی بقیه تعدی کنن. حالا حریم شخصی تو هرجایی می خواد باشه حتی سرکار که یه مکان عمومیه! امروز خانومی که از شرکت کارفرما به شرکت ما که مناقصه کارشون و مشاوره اشون رو به عهده گرفتیم امده بود برای یک سری کارا. چند دقیقه ما کار داشتیم و ایشون باید منتظر می موندن! یه لحظه  برای برداشتن یک وسیله وارد اتاق شدم دیدم رفته بالا سر میز شخصی من و کتابم ورق میزنه و می خونه! خیلی بدم اومد. به نظرم این نهایت بی شعوریه که بدون حتی اجازه لفظی سر میز شخصی کسی بشی و کتاب یا وسیله ایش رو برداری... شاید کسی مثل من دوست نداشته باشه که به وسایل شخصیش سرک بکشن. پ.ن1: برای وقتای خلوت و آزاد تو شرکت چه کاری بهترینه؟ پ.ن2: می خواستم برای خودم چای بریزم (خیلی بعیده من چایی بخورم!!) برای مهندس هم چای ریختم. به قدری خوشحال شد که گفت ان شالله عروس بشی دخترم بیام عروسیت بندری برقصم :)))) چقدر این بشر شوخه:)) بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49

یه سوال... هرچند که منم این مسئله رو شخصی میدونم و پرسیدنش از اطرافیان رو کنجکاوی بیش از حد تلقی می کنم و خیلی بدم میاد. ولی برای اینکه بدونم عرفش چقدره و اینکه حققم ضایع نشه می پرسم میشه محدوده حقوق دریافتیتون بگید؟ از نظرم به حدی کم واریز کردن که می خوام باهاشون صحبت کنم اگه این دریافتی کامله و قرار اوضاع همین طور بمونه کلا نیام. چون هزینه رفت و آمد و دخل خرجمو حساب کنم عملا هیچی برام نمیمونه. لطفا  راهنماییم کنید ببینم کلا اینه عدالته و برای همه همینه یافقط اینجا اینجوریه؟! بغض...
ما را در سایت بغض دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8possetivemind4 بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 16:49